آقا به خدا دیدنتان دیر بگشته است
این کودک نو پای زمان پیر بگشته است
آقا به خدا این دل ما خسته تنهاست
هر لحظه به یاد پسر حضرت زهراست
غرق گناه و آه و بی ارزش صدایی
یا رب نگاهی، گاه گاهی،گاه گاهی
من را ببین در مَستی دنیا گرفتار
افتاده در چاه و نباشد کُوره راهی
وقت امتیاز دهی به بسیج
همه گویند، ما بسیجی ایم
وقت فتنه، زمان ماندن ها
چه کم اند، دوستداران بسیج
خواست این دل برود تا حرم یار نرفت
هرچه گفتم که بُرو، این دل بیمار نرفت
گفتمش هست خریدار به بازار عمل
نیش خندی بِزَد و بر سَرِ بازار نرفت
حیف مولا مردم کوفه تو را نشناختند
در غریبی بودی و آقا تو را نشناختند
مردم دوران تو جاهل، امیدی کِی بُوَد
مردم دوران آخر هم تو را نشناختند
مادری دارم که چندی هست دوری کرده او
از دو پای چابُک و دستان نَرم و پُر تَوان
دست و پایش پینه بسته، روی ماهش چون کویر
سر چو کابین قطاری، سِیرِ او در آسمان
هر چه تو بخشنده ای، من هم گناه آورده ام
عاشقی گم کرده راهم، رو به شاه آورده ام
هر چه می خواهی بِزن، اما مرانی از دَرَت
گر چه بد کردم، ولی اینجا پناه آورده ام
گویم برای شما یک حکایتی
نه از زمان دور، که اکنون به حالتی
ساعت گرفته نام دری از بلاد شام
که از بهر شیعه ی حیدر دهد پیام