مادری دارم که چندی هست دوری کرده او
از دو پای چابُک و دستان نَرم و پُر تَوان
دست و پایش پینه بسته، روی ماهش چون کویر
سر چو کابین قطاری، سِیرِ او در آسمان
نسیم کربلا وزان
زِ هر طرف به سوی ما
دوباره نوکری رسد
به قصر بی بدیل شاه
«می کشی مرا حسین»
گر می طلبی عشق فقط کرب و بلا هست
گر می روی آنجا به دلت شور و نوا هست
زائر چو شوی بر گل زیبایی حسینی
اندر حرمش خوب ادب کن که خدا هست
« در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم »
در آرزوی تو هرگز، به گفتگوی تو باشم
چرا که خود تو بگفتی، بیایی و بنشینی
زمان وعده رسیده، به جستجوی تو باشم
ای امیر وطن عشق دلت با ما نیست
و به ظاهر همه گودند دلم زهرائیست
بس گنه کرده ام از خجلت تو می میرم
و به والله بدون تو مرا تنهائیست