کوچکترین فرزند تو جا مانده امسال
از اربعین و سفره اش، سهم اش نگهدار
خیلی دلش می خواست مهمان تو باشد
در سفره ای که شاه بانی گشته هر بار
اربعین آمد دلم یادی زسقا کرده است
یاد مشک و آن لب خشکش چه غوغا کرده است
اربعین گردیده و صدها هزاران در مسیر
در دل این کاروان خالیست جای یک اسیر
نیمه شبی نام تو بر لب رسید
در وسط سینه عطش می تپید
تشنه ترین تشنه کنار تو سیر
کُل جهان از عطشت گشته پیر