لحظه ی آخر باباست که بی یار شده
کودک ماه ششم درس ولایت زِ بر است
پدر و اصغر کوچک به میان میدان
تو نِگر تیر سه شعبه به گلوی پسر است
آن علمدار کوچک بابا
چون که تنهایی پدر را دید
بند قنداق را گشوده و گفت
من نمردم، هنوز اینجایم
« لب تشنه بود اصغرم ای بی وفا فرات »
بعد از علی چگونه زِ خجلت نمرده ای
« یادش بخیر خنده ی شیرین و ذوق من »
بعد از تو سایه برایم حرام شد
این روزها که جهانی پی شفاست
ایران دخیل حضرت باب الهوائج است
این روزها که عالمی در پی شفاست
ایران دخیل حضرت باب الحوائج است
ای مدافع به من بگو آن شب
که تو پاسدار خیمه ها بودی
زینب آیا به راحتی خوابید