لحظه های وداع مهمانی است
در تلاطم دلم چه طوفانی است
چهره ی عاشقان مست علی
یک تلائلو زِ نور ربانی است
خداحافظ ای ماه خوب خدا
چگونه شوم از حضورت جدا
خداحافظ ای گریه های سحر
نگر روسیاهم، مرا هم بخر
حیف مولا مردم کوفه تو را نشناختند
در غریبی بودی و آقا تو را نشناختند
مردم دوران تو جاهل، امیدی کِی بُوَد
مردم دوران آخر هم تو را نشناختند
هر چه تو بخشنده ای، من هم گناه آورده ام
عاشقی گم کرده راهم، رو به شاه آورده ام
هر چه می خواهی بِزن، اما مرانی از دَرَت
گر چه بد کردم، ولی اینجا پناه آورده ام
باز هم در سَحری، نام تو بر لب آمد
بازهم خیره سری، سوی تو با تَب آمد
بازهم ذکر ثنا و صنم و صوت حَزین
این غلام قمر از، وادی هر شب آمد
منم عبد فراری، آمدم باز
بر این درگاه نورانی، به صَد ساز
نِگر باز آمدم، یادم نمودی
اگر من آمدم، یادم تو بودی
سحر یعنی مناجات شبانه
سحر یعنی کمیل عاشقانه
سحر یعنی رسیدن تا به جایی
که ناید بر زبانت جز الهی
ای خدا قلبم، میان چنگ دُشمن مانده است
صبر کردم بهر آزادی که اَمرش دست توست
کوششم چون مرد جنگی در میان معرکه است
نُصرت و آزادیش با من نباشد، دست توست