در لحظه ی اتمام حج آن ختم مُرسَل
آمد برای حضرتش یک وحی مُنزَل
کَز بهر اکمال رُسُل، امر الهی
باید که رَه روشن شود، از هر تباهی
یاد آن صوفی صافی باش هوش
چون که فرموده کلام حق به گوش
مرغ جَذبه چون شوَد پَرّان زِ عشق
پر زَند دل سوی صحرای دمشق
حیف مولا مردم کوفه تو را نشناختند
در غریبی بودی و آقا تو را نشناختند
مردم دوران تو جاهل، امیدی کِی بُوَد
مردم دوران آخر هم تو را نشناختند
سرتاسر هستی به شب و روز چو گردی
مانند علی، شیر خدا مرد نیابی
اولاد علی راه نجاتند بر این نار
قلبت چو به شیطان بدهی خانه خرابی
با یاد شما بی سر و سامان بشوم
با پای دلم وارد ایوان بشوم
در حال عجیب حضورتان حس بشود
بر شاه نجف دوباره مهمان بشوم