من مست وجودت شدم و عاشق مویت
افتاده دل زخمی من پای سبویت
پُر گشته مِی جام من از لعل لب تو
من ماندم و جام و هوسِ دیدن رویت
ای عاشق، عاشق کُشِ تنها به کجایی
دستان منِ خسته بلند است به سویت
خود جلوه کن ای شاه، مرا نیست امیدی
افتاده و خیزان بکشم خویش به کویت
من را بنگر خسته و تنها و گنهکار
خُلق تو حَسَن باشد و صد حُسن به خویت
گویند تو حساس به نام قمر هستی
کامل شده مهتابِ سحر، آمده بویت
من تشنه ی دیدارم و دنبال نشانی
چون رود سرازیر شوم تا سر کویت