آقا به خدا دیدنتان دیر بگشته است
این کودک نو پای زمان پیر بگشته است
آقا به خدا این دل ما خسته تنهاست
هر لحظه به یاد پسر حضرت زهراست
گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی
تمام دار و ندارم خدا کند که بیایی
چه روزها که برفت و چه لحظهها که بیامد
بهانه بر دل زارم خدا کند که بیایی
دیدی آخر دل من بسته به زنجیر تو شد
رَه عُشاق گرفته و دِگر پیر تو شد
منتظر، چشم به رَه، نام تو را برده به لب
تا نشانی زِ تو آمد همه تسخیر تو شد
دستم بسویش چون گدایان باز گشته
این غیبت کبری مهدی راز گشته
گر یک نظر سوی محُبانش نماید
دردی نباشد جملگی در ناز گشته
چندی است که لبها بشکایت نگشودیم
چون مَحو وجود و کَرم و نُور تو بودیم
ِاسپند نگشتیم و به آتش نَپریدیم
راضی چو بگشتیم، رضایت بِرُبودیم
با لب تشنه به افطار صدایت کردم
تا سحر جان جهان چشم به راهت کردم
خوب دانم، که دو چشمان گنه آلوده
نشناسند تو را، وَرنه نگاهت کردم