می روم پای برهنه سوی شهر کربلا
می روم با صد نوا و صد امید و صد خطا
ابتدای مقصدم شاه نجف باشد ولی
انتهای مقصدم سردار تنهای سپاه
می روم پای برهنه سوی شهر کربلا
می روم با صد نوا و صد امید و صد خطا
ابتدای مقصدم شاه نجف باشد ولی
انتهای مقصدم سردار تنهای سپاه
« در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است »
بر سر پیری گنه آلودگی واویلتاست
راه زیبایی به سوی معرفت گردیده باز
آن « مشایه » رفتن اهل دلی تا کربلاست
باز هم اهل سحر باید شد
در کوی حسین دَر به دَر باید شد
در روز چهلم از غروب خورشید
با پای پیاده رَهسپَر باید شد
از دیدن مادر به تب و تاب منم
افتاده لب دجله ی پر آب منم
آبی نزنم بر لب خود، قبل حسین
لب تشنه ام و چشمه ی آداب منم
جان زهرا آنقدر آسان مَبَر نام حسین
نام مولایم حسین در عرش غوغا میکند
گَر گرفتاری بخوان مولای خود با سوز و آه
هر گِره در هر کجا باشد حسین وا می کند
یک شبی در دل خود کرده به نجوا سخنی
هاتفی داده جوابم که به گفتار اینجاست
تشنه ام بر مِی تو، آه خدایا مِی کُو
سر تعظیم فرود آر که آن یار اینجاست
نسیم کربلا وزان
زِ هر طرف به سوی ما
دوباره نوکری رسد
به قصر بی بدیل شاه
«می کشی مرا حسین»
نفس، نفس، نفس
به داد من برس
ببین فتاده ام
به کنج این قفس
من که میخواهم، پر بگشایم
جامانده ای از، آن شهدایم
گرچه جا ماندم، ذکر تو خواندم
بی قرارم من، در رهت ماندم
ای حسین جانم، ای حسین جانم
گر می طلبی عشق فقط کرب و بلا هست
گر می روی آنجا به دلت شور و نوا هست
زائر چو شوی بر گل زیبایی حسینی
اندر حرمش خوب ادب کن که خدا هست