یک شبی در دل خود کرده به نجوا سخنی
هاتفی داده جوابم که به گفتار اینجاست
تشنه ام بر مِی تو، آه خدایا مِی کُو
سر تعظیم فرود آر که آن یار اینجاست
کعبه و بتکده و میکده و میخانه
چو از اینها گذری عشق شرر بار اینجاست
گر دلت را بدهی دست شیاطین پلید
هر چه را ساخته ای گشته چو آوار اینجاست
این جهان را بتوان خواند که جنات بَرین
و اگر بد بنمایی به جهان نار اینجاست
دین فروشان همگی بر سر دین چانه زنند
اهل دنیا همه آواره و بازار اینجاست
تا که شیر علوی در دو جهان سرور ماست
که چنین گفته که جای سگ و کَفتار اینجاست
حرف حق را چو ز منصور شنیدم گفتم
که حقیقت به دل و جان، سرِ بَر دار اینجاست
راه حق را چو به عشق تو بِرفتم دیدم
که جُوی اَرزنی آنجا و به خَروار اینجاست
عاریه نام گرفته تَن من روی زمین
روح من پر کشد و نامه کِردار اینجاست
من بماندم ز قدمهای جنون در رَه عشق
خال زیبا چو نمایی، دل بیمار اینجاست
این جهان صحنه ی درگیری نفس و بشر است
معرکه، جنگ و جهاد و دم پیکار اینجاست
دست مجروح کند دانه ی گندم را خرد
زینب و یاس علی، مادر بی یار اینجاست
ابن سعد و عمر و حرمله ها در یک سُو
و علی اکبرِ احمد رُخ و رُخسار اینجاست
لشگر ابن زیاد و نوک پیکان و عطش
گو چه غم بر دل زینب، دل و دلدار اینجاست
آب را بسته به روی حرم پاک حسین
کودکان باک ندارند، که سردار اینجاست
آن طرف دشمن تا بن به سلاح و نیزه
این طرف عشق و محبت، خود دادار اینجاست
پاسداری حرم، در دل شب با زینب
سایه گوید مَهراس، حیدر کرار اینجاست
بعد از آن ظهر غم آلوده ی عاشورا بود
زینبی نام گرفت، قافله سالار اینجاست
دوستانم چو بپُرسند چرا کَرب و بلا
پاسخی من ندهم، چون گل بی خار اینجاست
با غم و رنج فراوان بنوشتم زِ حسین
این «کمیل» است به در گاه تو زَوار اینجاست