سحر ها دلا می گیره
برای دیدن آقا
کاشکی یک سحر بیاد و
دل من، غرق صفا شه
چی میشه بگیره دستم
ببره من و به سهله
تو مقام با صفاشون
ذکر دل، خدا خدا شه
بارها گفته ام و باز به جرأت گویم
که گدا بر در بیت علی و زهرایم
گرچه لبریز زِ ظلم و ستم است این دنیا
چه کسی گفته که در هر دو جهان تنهایم
دیده ی خود به گناه و به حرام آلودی
بی حیا در حرم یار تو مهمان بودی
نفس سرکش به کجاها که نرفت و ننشست
چقدر خوب که مولا زِ حیا دیده بِبَست
نسیم کربلا وزان
زِ هر طرف به سوی ما
دوباره نوکری رسد
به قصر بی بدیل شاه
«می کشی مرا حسین»
اگر خوابت، پریشان شد
مکانت کنج، ویران شد
بچش طعم، اسیری را
«پدر جانم، پدر جانم
ببین من کنج، ویرانم»
نفس، نفس، نفس
به داد من برس
ببین فتاده ام
به کنج این قفس
من که میخواهم، پر بگشایم
جامانده ای از، آن شهدایم
گرچه جا ماندم، ذکر تو خواندم
بی قرارم من، در رهت ماندم
ای حسین جانم، ای حسین جانم