آن یار سفر کرده
چندی است نظر کرده
مجنون شده این عاشق
گویا که اثر کرده
در مستی بی حدم
دارو به چه کار آید
من گشته پریشان و
دل همره یار آید
این دل به نوا آمد
مستی زکجا آمد
گفتم که سکوت ای دل
از سوی خدا آمد
من بی سر و بی پایم
من عَبد، به زهرایم
من طفل مریض هستم
گویید به بابایم
بابا تو کجا هستی
این دل به تو مجنون شد
دنبال تو می گردم
چشمم زغمت خون شد
دستم تو رها کردی
با من تو چه ها کردی
گم گشتم و بی یارم
من را تو صدا کردی
من نام تو را بردم
من نان تو را خوردم
من نوکر این بابم
از هجر و غمت مردم
فریاد ز بی یاری
فریاد ز بیماری
من منتظر یارم
کار دل من زاری