دمی که از حضور تو
سیاهی شبانه رفت
سلام بر تو می کند
طلوع فجر و آفتاب
صدا ز مردم فقیر
زِ نور حق به تو رسد
که ای طلوع فجر حق
بر این سیه عمل بتاب
تمام آرزوی من
تمام گفتگوی من
نشسته ام به راه تو
گُنَه شده بَرم حجاب
بیا به من سری بزن
به قلب من دری بزن
که من فقیر و تشنه ام
بده به من شراب ناب
به صبح جمعه آمدم
به ندبه ات صدا زدم
کجایی ای ولی حق
بده به نوکرت جواب