زندگی ام غرق عصیان و گنه گردیده است
توشه ی من غیر حسرت، ناله ای جز آه نیست
هر چه می گردم در این دنیای تاریک دلم
روزگارم لحظه ای با بخت خوش همراه نیست
زندگی ام غرق عصیان و گنه گردیده است
توشه ی من غیر حسرت، ناله ای جز آه نیست
هر چه می گردم در این دنیای تاریک دلم
روزگارم لحظه ای با بخت خوش همراه نیست
ای خدا قلبم، میان چنگ دُشمن مانده است
صبر کردم بهر آزادی که اَمرش دست توست
کوششم چون مرد جنگی در میان معرکه است
نُصرت و آزادیش با من نباشد، دست توست
تا کی دهی تو مرا اینچنین عذاب
آخر کجاست آن مِی مستان بی کتاب
هر لحظه ساخته ای و دوباره شکسته ای
این دل دگر نبود دل، بُوَد کباب
سحر وقت مناجات است ای دوست
سحر را روزه داران می شناسند
سحر گنجینه ی روح الامین است
سحر را اهل باران می شناسند
با لب تشنه به افطار صدایت کردم
تا سحر جان جهان چشم به راهت کردم
خوب دانم، که دو چشمان گنه آلوده
نشناسند تو را، وَرنه نگاهت کردم
گامها را یک به یک، باید که محکم تر نهاد
خاص ها هم در نظر باشند، هم مردم زِ عام
هر کسی در نیم گامی نفس خود را سر زند
او مدافع میشود، بر اهل بیت و شهر شام
دیدنت دیر بگشته، تو ببخش عیب از ماست
اینچنین گشت، که فرزند علی هم تنهاست
یادمان رفت، که امنیت ما از بَرِ توست
یادمان رفت که جای تو کنار آقاست