با لب تشنه به افطار صدایت کردم
تا سحر جان جهان چشم به راهت کردم
خوب دانم، که دو چشمان گنه آلوده
نشناسند تو را، وَرنه نگاهت کردم
باز هم خورده گِره زُلف شب و نور سحر
ندبه ها خوانده ام و گریه برایت کردم
به زمان گنه و غیبت و مستی و خطا
تو زِ من توبه ندیدی و رهایت کردم
( به اَبّی اَنتَ و اُمّی) گل نرگس، گل یاس
پدر و مادر خود را به فدایت کردم
ای فدای سخن و لعل لب شیرینت
در جوابم بشنیدم که دعایت کردم