سحر ها دلا می گیره
برای دیدن آقا
کاشکی یک سحر بیاد و
دل من، غرق صفا شه
چی میشه بگیره دستم
ببره من و به سهله
تو مقام با صفاشون
ذکر دل، خدا خدا شه
بارها گفته ام و باز به جرأت گویم
که گدا بر در بیت علی و زهرایم
گرچه لبریز زِ ظلم و ستم است این دنیا
چه کسی گفته که در هر دو جهان تنهایم
دیده ی خود به گناه و به حرام آلودی
بی حیا در حرم یار تو مهمان بودی
نفس سرکش به کجاها که نرفت و ننشست
چقدر خوب که مولا زِ حیا دیده بِبَست
زمین منبع نور است و مطلعُ الانوار
اگر قدوم مبارک نَهی، بر این دل زار
نِگر که من بِنشسته، دوباره بر سر راه
بیا و با نِگَه خود، نِما مرا همراه