دیدی آخر دل من بسته به زنجیر تو شد
رَه عُشاق گرفته و دِگر پیر تو شد
منتظر، چشم به رَه، نام تو را برده به لب
تا نشانی زِ تو آمد همه تسخیر تو شد
شمس تابان چو زِ مشرق به تَلاطم آمد
مَحو آن جلوه ی زیبای و نفس گیر تو شد
عشق هم آمد و در قلب بَشَر خانه نمود
رنگ و بویی چُو گرفت از رَه تاثیر تو شد
چو من بی سر و پایی که شدم عاشق تو
غربت و غیبت کبری ست که تقدیر تو شد
آیه ی حق به کمک آمد و آن را خواندم
سوره ی یوسف گم گشته به تفسیر تو شد
مردگان در کره ی خاکی خود مرده تر اند
زنده هر مرده ز قرآن و زِ تکبیر تو شد
خواب دیدم به سیاهی به بَرَم آمد نور
آن سیاهی به جهان نور به تعبیر تو شد
مدعی گشت «کمیل» از بر تو گفته دو بیت
شعر او را تو بگفتی و نمک گیر تو شد