زندگی ام غرق عصیان و گنه گردیده است
توشه ی من غیر حسرت، ناله ای جز آه نیست
هر چه می گردم در این دنیای تاریک دلم
روزگارم لحظه ای با بخت خوش همراه نیست
دستِ هم کیشان و همراهان من پُر گندم و
هیچ در دستان محرومم به غیر از کاه نیست
آرزویم دیدن شاه خراسان است و بس
دعوتی دارد وَز آن دعوت کسی آگاه نیست
پای تو بر صحن و ایوان طلایش چون رسد
می شوی آزاد و جای تو میان چاه نیست