تا کی دهی تو مرا اینچنین عذاب
آخر کجاست آن مِی مستان بی کتاب
هر لحظه ساخته ای و دوباره شکسته ای
این دل دگر نبود دل، بُوَد کباب
من راه تو بلد نیم و گم شدم چه غم
وقتی که رَهنما تویی و مقصدم ثواب
بر اسب خاطره هایم سوارم و
هِی هِی کُنان بروم سوی عشق ناب
پایم چو لَنگ مانده در این راه پر خطر
اما بدان، به رَهت می کنم شتاب
صد حیف، که برف نشسته به صورتم
آخر کجاست حال جوانی و آن شباب
من خود به رِندی بسیار پَر زنان
با این همه گُنه که مرا کرده انتخواب
مردان راه حق همه بیدار و تشنه لب
لبریز گشته جامِ من اندر میان خواب
این حال من نه که خوش حالتی بود
درمانده ام میان رَهِ عِشق و اِلتهاب