نکند یار ز حال دل ما بی خبر است
نکند گریه برایش به سحر بی اثر است
نکند او برسد، ما به حریمش نرسیم
نکند ناله ی ما از غم او مختصر است
« در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم »
در آرزوی تو هرگز، به گفتگوی تو باشم
چرا که خود تو بگفتی، بیایی و بنشینی
زمان وعده رسیده، به جستجوی تو باشم
ای امیر وطن عشق دلت با ما نیست
و به ظاهر همه گودند دلم زهرائیست
بس گنه کرده ام از خجلت تو می میرم
و به والله بدون تو مرا تنهائیست
نکند یار زِ حال دل ما بی خبر است
نکند گریه برایش به سحر بی اثر است
نکند او برسد، ما به حریمش نرسیم
نکند ناله ی ما از غم او مختصر است