سحر وقت مناجات است ای دوست
سحر را روزه داران می شناسند
سحر گنجینه ی روح الامین است
سحر را اهل باران می شناسند
با لب تشنه به افطار صدایت کردم
تا سحر جان جهان چشم به راهت کردم
خوب دانم، که دو چشمان گنه آلوده
نشناسند تو را، وَرنه نگاهت کردم
گامها را یک به یک، باید که محکم تر نهاد
خاص ها هم در نظر باشند، هم مردم زِ عام
هر کسی در نیم گامی نفس خود را سر زند
او مدافع میشود، بر اهل بیت و شهر شام
دیدنت دیر بگشته، تو ببخش عیب از ماست
اینچنین گشت، که فرزند علی هم تنهاست
یادمان رفت، که امنیت ما از بَرِ توست
یادمان رفت که جای تو کنار آقاست
سحر ها دلا می گیره
برای دیدن آقا
کاشکی یک سحر بیاد و
دل من، غرق صفا شه
چی میشه بگیره دستم
ببره من و به سهله
تو مقام با صفاشون
ذکر دل، خدا خدا شه