باز هم در سَحری، نام تو بر لب آمد
بازهم خیره سری، سوی تو با تَب آمد
بازهم ذکر ثنا و صنم و صوت حَزین
این غلام قمر از، وادی هر شب آمد
خون دل، همره اشک بصرم جاری شد
دیده نمناک شد و گریه مُرکب آمد
یاد تو در دل من کرده چه غوغا ای دوست
سرکشی بی ادب و مست، مؤدب آمد
این فراری زِ ره معرفت و عشق و امید
خسته از مَستی بی حَدّ، پی مذهب آمد
تو فقط شاه زمانی، تو فقط نور دلی
سخنی گفته شد و شاهد مطلب آمد