در لحظه ی اتمام حج آن ختم مُرسَل
آمد برای حضرتش یک وحی مُنزَل
کَز بهر اکمال رُسُل، امر الهی
باید که رَه روشن شود، از هر تباهی
پس از خدا ترس و زِمردم نی تو ترسان
پیغام حق این امر واجب، گو به هر سان
وحی الهی در سه نوبت گشت نازل
تا آن که دل تسکین گرفت و گشت عامل
پس حضرت ختمی رُسُل، نامش محمد
آن مهر تابان بَشَر، آزاده احمد
گفتا به خُم، هر کس که رفته باز گردد
آن کس که در ره مانده، سعی آغاز گردد
امری زِ حق سر زد برای این جماعت
اکنون زمان یاری است از حق حمایت
از اشتران هر آنچه ناقه باز کردند
کوهی میان آن بیابان ساز کردند
گویا همه کور و کَر و بیمار بودند
تنها به ظاهر سالم و بیدار بودند
آنجا پیمبر دست حیدر را برآورد
گفتا که حق از بهرتان یک رهبر آورد
هر کس که من باشم امیر و مقتدایش
اینک علی باشد خلاصی از گناهش
آمد صدای بَخٍ و بَخٍ به گوشم
بر حفظ این اسناد تاریخی بکوشم
گفتند، احسن بر علی آن تیره بختان
اما به دل نِفرت زِ حیدر سینه زندان
روی زبان حرفی و در دل کینه ها بود
آگه پیمبر از درون سینه ها بود
دانست بعد رفتنش، حیدر غریب است
ذکر یگانه دخترش، ام الیجیب است
این مردمان اندر لباس بَرِّه هستند
وَ رنه چو گرگی بر امامت قَرِّه هستند