آمدم در کربلایت، جان شیرین وا نهم
از حریم با صفایت، یک نفس ما را بس است
دلم پوسید، بس کن دیگر ای بیماری مهلک
که این دل خواهش کرب و بلا از مادرش دارد
داستان من و تو شهره ی مردم شده است
کودکی در قفس خاطره ها گم شده است
دوست دارم که بُوَد روی سرم سایه ی تو
طلب بنده زِ ازباب ادب خُم شده است
وعده ای دارم برای کل خوبان جهان
« من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند »
ای مادر عباس امشب مادری کن
بانوی حیدر بعد زهرا؛ یاوری کن
اعمال من کم، عشق من هم بو تراب است
مابین این اعمال و عشقم داوری کن
« عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده »
یک اشاره از تو و جان دادن از من مهدیا
اهل جهانی منتظر بر قائم هستند
چشم امید خود به دیدارش ببستند
با هر زبان و هر نژاد و هر عقیده
پیر و جوان در راه وصل او نشستند
بارگاهت عاصیان را ملجاء و درمانگه است
این گنهکاران بی کس را زِ درگاهت مران
« تو بیایی بهار می آید »
خوشی روزگار می آید
غم و غصه ز جمع ما برود
مستی پایدار می آید
به دلم نام تو را نقش زدم هر شب و روز
« شهره ی شهر شدم، شاه شهید ادرکنی »
« حرم امن تو کافیست هراسان شده را »
من هراسان شده ام، باز حرم می خواهم
« علوی هیبت و با غیرت و یوسف سیما »
گشته ام من به جهان نیست چنین آقایی
« عجب حس عجیبی داره اینجا »
عطش فریاد و تیر و خون و آتش
هزاران نخل اینجا ایستاده
هزاران دل به زیر پا فتاده
« شب جمعه است به دلها غوغاست »
دل ما سوخته ی کرب و بلاست
پشت در، درمانده ام مولا مرا هم یک نظر
چند وقتی این چنین درمانده گی ام آرزوست
این دعای مادرت در محشر کبری بود
« با الهی گریه کن های حسینم را ببخش »
« زبان حال دلم را کسی نمی فهمد »
دلم شکسته ،
حرم بسته ،
من کجا بروم ؟
سوی اربابم سلامی می کنم وقت سحر
« دلخوشم بر مستحبی که جوابش واجب است »
« مثل باران بهاری که نمی گوید کی »
به کویر دل من هم تو ببار ای جانا
در ذهن من همیشه سئوالی بود عیان
آخر چرا بود حرم بی بی ام نهان
مولا چرا عزیز دلش را شبانه شست
از زیر پیرهن بدن آن یگانه شست