تا کی دهی تو مرا اینچنین عذاب
آخر کجاست آن مِی مستان بی کتاب
هر لحظه ساخته ای و دوباره شکسته ای
این دل دگر نبود دل، بُوَد کباب
تا کی دهی تو مرا اینچنین عذاب
آخر کجاست آن مِی مستان بی کتاب
هر لحظه ساخته ای و دوباره شکسته ای
این دل دگر نبود دل، بُوَد کباب
سحر وقت مناجات است ای دوست
سحر را روزه داران می شناسند
سحر گنجینه ی روح الامین است
سحر را اهل باران می شناسند
با لب تشنه به افطار صدایت کردم
تا سحر جان جهان چشم به راهت کردم
خوب دانم، که دو چشمان گنه آلوده
نشناسند تو را، وَرنه نگاهت کردم