در ذهن من همیشه سئوالی بود عیان
آخر چرا بود حرم بی بی ام نهان
مولا چرا عزیز دلش را شبانه شست
از زیر پیرهن بدن آن یگانه شست
در ذهن من همیشه سئوالی بود عیان
آخر چرا بود حرم بی بی ام نهان
مولا چرا عزیز دلش را شبانه شست
از زیر پیرهن بدن آن یگانه شست
صدای گریه ی عاشق، به گوش می آید
ببین زمین و زمان، در خروش می آید
به روبهان جهان، یک به یک بفهمانید
که خون حضرت مهدی به جوش می آید
چشمهایم که دگر باور دیدار نداشت
پلک هایم به شب و روز و سحر کار نداشت
لب فرو بسته و یک گوشه نشستم با عشق
سفره ی دل بگشودم و خریدار نداشت
مدال افتخارم نوکری بر حضرت زهر است
که این سان نوکری، شاهی من بر عالم بالاست
تپش های دل و قلب و زبان هر لحظه می گویند
که اربابم به هر جایی، فقط صدیقه ی کبری است
بشنیده ام مادر زبابا رو گرفتی
از ضربت در دست بر پهلو گرفتی
برگو حسن در کوچه ها آخر چه دیده
گویا سراغ خانه را از او گرفتی