چشمهایم که دگر باور دیدار نداشت
پلک هایم به شب و روز و سحر کار نداشت
لب فرو بسته و یک گوشه نشستم با عشق
سفره ی دل بگشودم و خریدار نداشت
با خودم گفتم وای کاش که در چشم دلم
دیدن سرورمان اینهمه دیوار نداشت
روی کردم به بقیع با دل محزون گفتم
در بیت علوی کاش که مسمار نداشت
مادرم ناله زند از غم هجران پدر
کاش بر این غم هجران احدی کار نداشت
گریه های شب و روزش شده آماج سخن
بین آن مردم بی شرم همی، یار نداشت
همه ی اهل مدینه پی آزار گل اند
بضعه ی آل رسول، این همه آزار نداشت