شب جمعه
ای حسین جانم
یاد تو نکنم
مُردنم حتمی ست
دیده تر نشود
دل به تو ندهم
صاحب من کیست
حسین جانم یک نگاهی کن
دل ما را کربلایی کن
ای حسین جانم ای حسین جانم
« شب جمعه حرم یار تماشا دارد »
خوب بنگر که حرم حضرت زهرا دارد
« از شش جهت نفست می رسد حسین »
پایین پا به خدا حال دیگریست
« آقا تمام بود و نبودم برای توست »
بیمار هستم و دل مبتلای توست
با پای دل رسیده تنم بر حریم دوست
بیمار را چه طلب جز شفای توست
« تا تو زمین سجده ای، سر به هوا نمی شوم »
اهلیتم زِ کربلا، اهل بلا نمی شوم
« ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا »
ای ناجی کل بشریت، گل زهرا
ای زائرِ نشسته میان حرم ببین
قلب شکسته ای به حرم جا نمانده است
گر یافتی میان حرم آن شکسته را
با دیگران مگو، که امانت سپرده ام
« تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی »
تو شمعی و تو چراغی و نور انجمنی
« هر شب دلم حوالی ایوان کربلاست »
مجنون شده است دل من دل نمی شود
« سلام می دهم از بام خانه سمت حرم »
جواب می دهد ارباب و من نمی فهمم
امشبی را که « کمیل » در حرمش مهمان است،
مکن ای صبح طلوع
صبح فردا زغم دوری او گریان است،
« مولا به من نظر کن، من حُرِّ بی پناهم »
بر حال من نگاهی، چون غرق در گناهم
صبح زودی به حرم، گریه کنان امر فرج
تو بیایی و ببینند که صاحب دارم
اول صبح زیارت چِقَدَر می چسبد
حرم حضرت ارباب و سلامی به ادب
دوستانم همگی، لایق دیدار تو اند
من بیچاره همیشه، پی قسمت باشم
آمدم در کربلایت، جان شیرین وا نهم
از حریم با صفایت، یک نفس ما را بس است
دلم پوسید، بس کن دیگر ای بیماری مهلک
که این دل خواهش کرب و بلا از مادرش دارد
داستان من و تو شهره ی مردم شده است
کودکی در قفس خاطره ها گم شده است
دوست دارم که بُوَد روی سرم سایه ی تو
طلب بنده زِ ازباب ادب خُم شده است
به دلم نام تو را نقش زدم هر شب و روز
« شهره ی شهر شدم، شاه شهید ادرکنی »
« عجب حس عجیبی داره اینجا »
عطش فریاد و تیر و خون و آتش
هزاران نخل اینجا ایستاده
هزاران دل به زیر پا فتاده