آهوی دلم باز هوای تو رو داره
با اِذن حضورت همه پاییز، بهاره
ای شمس و شموس، داعی طوس، گفتی از آن حِصن
این قلعه بجز عشق علی باب نداره
ای امیر وطن عشق دلت با ما نیست
و به ظاهر همه گودند دلم زهرائیست
بس گنه کرده ام از خجلت تو می میرم
و به والله بدون تو مرا تنهائیست
ما را گدای آل علی آفریده اند
اما به غیر معصیت از ما چه دیده اند
من نه تنها، بلکه عالم آرزویش نوکری ست
لحظه ای جاروکشی، در صحن و ایوان طلا
« ای که هوای منی، بی تو نفس ادعاست »
مشهد تو خانه ام، جان و دلم کربلاست
سالها دل طلب دیدنتان را دارد
علم نو کری آل شما بر دارد
سحر یعنی، مناجات شبانه
سحر یعنی، کمیل عاشقانه
با عطر نسیم سحرت در دل شبها
فهمیده ام اندر سحرت هست ظفرها
سر گذارم بر زمین
ای زمین نازنین
کس نیاید بر سرم
غیر از امیر المؤمنین
من خودم نآمده ام تا که خودم برگردم
تو کشاندی به حرم، اشک مرا می بینی
« من به بوسیدن این پنجره عادت دارم »
دست بر سینه ام و عرض ارادت دارم
امشبی آمده ام ناله کنان در حرمت
حضرت عشق نگاهی، که کارت دارم
به همان برف که بر گُنبد تو بوسه زده
بی قرار است دلم، صحن و سرا می خواهد
باب الحوائج گشته ای دستم بگیری
دستان من هم خالی و تنهای تنهام
در این زمان که جهانی پی شفاست
دستان ما به دامن موسی ابن جعفر است
« لحظه ی آزردن تو دخترت پیشت نبود »
ناله ها بود که با چوب به بالا می رفت
تشت پر خون و سر خاکی و جامی زِ شراب
قد خمیده خواهری بود به زهرا رفت
« زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست »
دل خوش کنید، اگر دل به راه اوست
دل به زینب داده ایم و جان فدای زینبیم
« تا نفس در سینه ها باقیست پای زینبیم »
« بر سرم یک اربعین جز نیزه و خنجر نبود »
بین سرها یک سری را دشمن تو بسته بود
فرق از هم واشده دارد گواهی می دهد
میهمانش بوده اندر کربلا، تیر و عمود
« هرگز ندیده به عالم زن این چنین »
او زینب است، زینت بابای خود علی
ساربان آهسته تر، من از سفر برگشته ام
بی برادر، بی پسر، بی همسفر، برگشته ام
با غمی محزون، دلی خونین جگر برگشته ام
با نوایی خسته و اشگ بصر برگشته ام