از دیدن مادر به تب و تاب منم
افتاده لب دجله ی پر آب منم
آبی نزنم بر لب خود، قبل حسین
لب تشنه ام و چشمه ی آداب منم
جان زهرا آنقدر آسان مَبَر نام حسین
نام مولایم حسین در عرش غوغا میکند
گَر گرفتاری بخوان مولای خود با سوز و آه
هر گِره در هر کجا باشد حسین وا می کند
سحر یعنی مناجات شبانه
سحر یعنی کمیل عاشقانه
سحر یعنی رسیدن تا به جایی
که ناید بر زبانت جز الهی
چندی است که لبها بشکایت نگشودیم
چون مَحو وجود و کَرم و نُور تو بودیم
ِاسپند نگشتیم و به آتش نَپریدیم
راضی چو بگشتیم، رضایت بِرُبودیم