اهل جهانی منتظر بر قائم هستند
چشم امید خود به دیدارش ببستند
با هر زبان و هر نژاد و هر عقیده
پیر و جوان در راه وصل او نشستند
بارگاهت عاصیان را ملجاء و درمانگه است
این گنهکاران بی کس را زِ درگاهت مران
« تو بیایی بهار می آید »
خوشی روزگار می آید
غم و غصه ز جمع ما برود
مستی پایدار می آید
به دلم نام تو را نقش زدم هر شب و روز
« شهره ی شهر شدم، شاه شهید ادرکنی »
« حرم امن تو کافیست هراسان شده را »
من هراسان شده ام، باز حرم می خواهم
« علوی هیبت و با غیرت و یوسف سیما »
گشته ام من به جهان نیست چنین آقایی
« عجب حس عجیبی داره اینجا »
عطش فریاد و تیر و خون و آتش
هزاران نخل اینجا ایستاده
هزاران دل به زیر پا فتاده
« شب جمعه است به دلها غوغاست »
دل ما سوخته ی کرب و بلاست
پشت در، درمانده ام مولا مرا هم یک نظر
چند وقتی این چنین درمانده گی ام آرزوست