حال اندوه مرا هر گل، گلخانه نوشت
آن زمانی که سحر قطره ی شبنم را دید
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »
« سقای حسین سید و سالار نیامد »
با اهل حرم بودم و دنبال علمدار
آقای جهان گفت، علمدار نیامد
« فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد »
اینچنین است که زهراست فقط، مادر ما
« می سوخت حریم دل مولا، چه حریمی »
چون فاطمه بین درو دیوار، علی گفت
بی حیاء آنچنان لگد می زد
پشت در مادر از نفس افتاد
بی سبب نیست حرم ناپیداست
« حرم فاطمه آغوش خداست »
ای مادر تنها، دوباره باز برخیز
« حیدر به غیر تو که دلداری ندارد »
روزی دلم با میخ های در چنین گفت
آیا مگر پهلوی مادر جایتان بود
گلبرگ گل، شبنم گرفته با عدو گفت
نازکتر از از برگ گل یاس است مادر
« مرد هم باشی بگویی من کنیز زینبم »
این کنیزی کمتر از، آقایی دَربار نیست
سلام دختر خورشید، سلام زینب جان
به احترام قدومت، بَشَر نموده قیام
« هر جمله که با نام تو گفتم عزلی شد »
زینب به جهان آمد و زینت به علی شد
سلام دختر خورشیدِ کهکشان، زینب
قمر به عشق تو تابد به آسمان، هر شب
گنگ و است و لال زبانم به وصف او
زیرا که حضرت والا مقام، زینب است
لحظه ای غم آمد و بر دل نشست
« یاد پهلویش نمازم را شکست »
دعوتم کن تا بیایم در حریم پاک تو
با زبان بی زبانی، روضه خوانم ای رضا
« آهن از فیض تو گوش شنوا پیدا کرد »
زین جهت حرف دلم را به ضریحت گفتم
این دل تنهای من امشب پر از فریادهاست
ضامن آهوی تنها، این دلم از آن تو
در میان عطش و گریه و اشگ و گودال
« گوش کن باز کسی بین دعا گفت حرم »
« گفتم رضا و دلم تا حرم رسید »
با صد گناه و بدی نوکرش خرید