پدرم کرد نصیحت به من اندر سفری
که نمایان به وجودم سُخنَش مختصر است
جگر شیر نداری؛ سفر عشق مکن
پسرم این سفری هست که پُر دردسر است
راهی کعبه شدن نیست هنر؛ جان پدر
رابعه گر بشوی قَدر تو از کعبه سر است
چون به پایت بروی دور حرم می گردی
گر به دل پای گذاری حرم اندر سفر است
گشته عید و تو به من گوی چه قربان کردی
نفس سرکش چو شود کُشته تو را یک ظَفر است
سفر کرب و بلا هر چه توانی تو برو
که به طوفان بلا، کشتی حق خوب تر است
سفر آخر ما یک سفر رویایی است
مُهر تایید حسین است، که بر این سفر است
زِ نصایای پدر؛ نوکری ات فخر من است
یک نگه سوی «کمیل» سینه ی او پر شرر است.