صبح ات سپید، ای که سیاهی چشیده ای
اندر فراق حضرت صاحب چه دیده ای
تو سر بلند به گوشه ی تاریخ در نوا
گرچه سکوت کرده ای و قد خمیده ای
دل من با شهیدان است شماها را نمی دانم
برای دین پریشان است شماها را نمی دانم
تمام عمر خود را من تلف کردم در این دنیا
وجودم کنج زندان است شماها را نمی دانم
دل ما با فلسطین است آنها را نمی دانم
از این احوال غمگین است آنها را نمی دانم
به هر جا موشکی و کودکی و مادری در خون
دلم را داغ سنگین است آنها را نمی دانم