« کرده وابسته مرا حال و هوای حرمت »
ای فدای حرمت حال دلم طوفانیست
الهی بنده ات را بنده گردان
سیه نامه نشان، شرمنده گردان
چو شد شرمنده و نادم زِ اعمال
ترحم کن لبش پر خنده گردان
به دور خشت و گل گشتن خطا گشت
مگر آن خشت و گل بیت خدا گشت
زمانی معتبر گردید گشتن
که خانه، زادگاه مرتضی گشت
حاجی به حج گر از طریقت حیدر نظر کنی
با دل روی و زِ ظاهر حذر کنی
کعبه همیشه جای حضور است و اشک و آه
غافل شوی، گنه ات بیشتر کنی
آهوی دلم باز هوای تو رو داره
با اِذن حضورت همه پاییز، بهاره
ای شمس و شموس، داعی طوس، گفتی از آن حِصن
این قلعه بجز عشق علی باب نداره
ای امیر وطن عشق دلت با ما نیست
و به ظاهر همه گودند دلم زهرائیست
بس گنه کرده ام از خجلت تو می میرم
و به والله بدون تو مرا تنهائیست
ما را گدای آل علی آفریده اند
اما به غیر معصیت از ما چه دیده اند
من نه تنها، بلکه عالم آرزویش نوکری ست
لحظه ای جاروکشی، در صحن و ایوان طلا
« ای که هوای منی، بی تو نفس ادعاست »
مشهد تو خانه ام، جان و دلم کربلاست
سالها دل طلب دیدنتان را دارد
علم نو کری آل شما بر دارد
سحر یعنی، مناجات شبانه
سحر یعنی، کمیل عاشقانه
با عطر نسیم سحرت در دل شبها
فهمیده ام اندر سحرت هست ظفرها
سر گذارم بر زمین
ای زمین نازنین
کس نیاید بر سرم
غیر از امیر المؤمنین
من خودم نآمده ام تا که خودم برگردم
تو کشاندی به حرم، اشک مرا می بینی
« من به بوسیدن این پنجره عادت دارم »
دست بر سینه ام و عرض ارادت دارم
امشبی آمده ام ناله کنان در حرمت
حضرت عشق نگاهی، که کارت دارم
به همان برف که بر گُنبد تو بوسه زده
بی قرار است دلم، صحن و سرا می خواهد
باب الحوائج گشته ای دستم بگیری
دستان من هم خالی و تنهای تنهام
در این زمان که جهانی پی شفاست
دستان ما به دامن موسی ابن جعفر است
« لحظه ی آزردن تو دخترت پیشت نبود »
ناله ها بود که با چوب به بالا می رفت
تشت پر خون و سر خاکی و جامی زِ شراب
قد خمیده خواهری بود به زهرا رفت
« زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست »
دل خوش کنید، اگر دل به راه اوست