قرار از کف گرفته او، زِچشمانش گوهر جاری
به هر آغوش جا گیرد، جوابش گریه و زاری
پدر، مادر، حسن جانش، رسول حق کنار او
همه آغوش بگشوده، ولی زینب چو بیماری
که گم کرده طبیبش را، در این دنیای وانفسا
بیامد نسخه ی درمان، حسین ارباب بیداری
وزینب را بغل بنموده و بعد از کمی گریه
سکوت آمد به همراهش، گل لبخند شد ساری
رسول الله خندید و کلامش ای حسین جانم
همین خواهر که می خندد، کند روزی تو را یاری
به تنهایی کنار تو، چو کوهی استوار است او
چنین حالت، برای دشمنانت می شود خواری
اگر چه یک زمان تنهای تنها می شود زینب
ولیکن پاسدار است او به اهل تو، چو سرداری
اسیری می رود اما، همه عالم اسیر او
دو دست بسته می خواند، برایت خطبه ی کاری
هر آن کس دشمنش باشد، به لرزه از کمال او
که زینب را فقط او می شناسد، حضرت باری