تازه این دل به غم یار کمی خو کرده
هرچه در سینه ی خود داشته او رو کرده
ای برادر تو کجایی که دلم سخت فسرد
زینبت پیرهن کهنه ی تو بو کرده
کهنه پیراهن مادر که خودش دوخته بود
دل خوشی گشته برایش و به آن خو کرده
باد مشرق، سر تو بر سر نیزه دیده
زلف خونین تو را این سو و آن سو کرده
زینبت سخت ز دوری نگران است و غمین
دل خود از بر دیدار تو جارو کرده
سالها منتظر آمدن بوی تو شد
خبری از تو نشد، چشم تری جو کرده