هر کسی که میل رفتن، بر حریم یار داشت
زندگی، مال و زن و کودک، به پستویی گذاشت
بی تکلف، بی تعلق، صاف و ساده، بی ریا
قلب خود را در ره جانان نموده، کیمیا
عاشقان پای پیاده، رهسپار، شهر نور
جای من خالی بود، در شاه راه عقل و شور
این دلم همراه زوارت، به پابوست رسید
کفتر قلبم هراسان، تا به صحنت پر کشید
بار سنگین گناهم، همچو سنگی استوار
لیک مهر و بخشش و عشقت، مثال کوهسار
خوب دانم یا حسین، نامم چرا خط خورده است
کثرت غفلت، گناهان، آبرویم برده است
پای من از معصیت، در بند دنیا مانده است
قلبم اما در میان صحن تو، جامانده است
بندها را دوستان، از بهر تو وا می کنند
هر چه گویم از خوشی، غیر از تو حاشا می کنند
من «کمیل» و مانده ام، اندر میان این قفس
از غم دوری تو، بالا نمی آید نفس