عطشُ و تشنگیُ و سلسله ها را دیدم
وسط معرکه من، صوم و صلا را دیدم
تازه لبخند به لبهای عمویم گُل کرد
گُل خون، تیر سه شعبه و وفا را دیدم
همه ی هستی من باد فدای زینب
من در آن کودکیم، کرب و بلا را دیدم
قطعه قطعه، بدنی روی زمین افتاده
اسبها رَد شده و تکه عبا را دیدم
نی سواران همه یک یک، به کنار محمل
من جلوتر زِ همه، خون خدا را دیدم
از نوک نی برسد نغمه ی قرآن حزین
پاسخ سنگ بر این شور و نوا را دیدم
کودکان تشنه و سیراب همه، دشمن دون
عطش دختر بی تاب شما را دیدم
خواهر جَدّ غریبم، سپر طفلان بود
تازیانه، کُتک و سنگ جفا را دیدم
چون که اِظهار کنیزی به حریمت کردند
لب و دندان و مِی و طَشتِ طلا را دیدم
پیر گشتم به طفولیت خود، ای یاران
چون که در کرب و بلا، اوج بلا را دیدم
****
دست بر سینه « کمیل » آمده تا شهر نبی
تا که نور حرمُ و صحن و سرا را دیدم