عطشی بود در این شهر بلا، واویلا
تشنه بودند همه اهل ولا، واویلا
عموی تشنه ی شش ماهه ی من در اینجا
چون به گریه طلبید آب زِ ما، واویلا
پدرش آمد و او را به بغل جایش داد
ناگهان تیر سه پر، گشت رها، واویلا
کودکان در عطش و حَسرت خود می دیدند
که علی را بِکشد زیر عبا، واویلا
حضرت ماه، به نِی گشته سوار، حیرانم
خود خورشید شده جلوه نما، واویلا
پای پر آبله بود و سر بی معجر بود
چشم ناپاک حرامی پِیِ ما، واویلا