منصبم جارو کشی بر صحن و ایوان رضا
فخر شاهی می فروشم من بر این عالم خدا
از سحر تا پاسی از شب نوکری کار من است
عرض حاجت می نمایم من به آقایم رضا
من نه تنها، بلکه عالم آرزویش نوکری ست
لحظه ای جارو کشی در صحن و ایوان طلا
کاسه ی آبی زِ سقاخانه اش چون کیمیاست
مُرده ها را زنده کرده نَذری باب الرضا
نام او شَمس و الشموس است و مُلوک اَرض طُوس
حضرت سلطان و شاهنشاه و عشق الاولیاء
السلام ای عشق عالم، السلام ای نور حق
السلام ای شمس طاها، السلام ای هل اَتی
السلام ای منصب شاهی فقط در شأن تو
حافظ شیعه در این دنیای پَست و پُر بَلا
من «کمیلم» نوکری از نوکران حضرتت
میهمانی در کنار دوستداران شما
جای من در مسجدی باشد کنار منبری
منتظر بر دیدن آقای خود، مهدی بیا