کاروان راهی و من از خیل یاران مانده ام
از بهشتم رانده و در شوره زاران مانده ام
بوی سیبت پر شده در شهرمان اما چه حیف
کالی ام باعث شده بر شاخه ساران مانده ام
بر گشودند دوستانم بند ها را یک به یک
بینوا من را ببین، در کنج زندان مانده ام
در جواب ارجعی، لبیک گویان تاختند
تک سواران رفته و من از سواران مانده ام
معرفت چتری بود از هر گناه و معصیت
ای سلیمانی ببین، من زیر باران مانده ام
کی شود آخر شهید آنکس که خود شاهد نشد
اینچنین بوده که من، در بین خواران مانده ام
خانه را صاحب شدند، آن خانه ی دل را ببین
صاحبان دل کجا، گویا که مهمان مانده ام
چون ملک پران شده، اندر میان آسمان
بی پر و بالم در این گرداب حیوان مانده ام
در کنار اولیای حق شده موقوف شان
دل خوشم نامم شده انسان و اینسان مانده ام
من که بودم بی قراری در میان عاشقان
حالیا آخر چه شد، از گلعذاران مانده ام
دست من بر درگه مولای خوبان، مرتضی
یک نظر گر او کند، بر لطف و احسان مانده ام
من «کمیل» و نوکری بر شاه مردان عزتم
پس کجا باشد روا، من زار و نالان مانده ام