باز آمد جمعه شب من هم دعا خوانت شدم
بر سر خوانت نشسته باز مهمانت شدم
باز هم توفیق حاصل گشت اندر این سرا
آیم از لطف حسینت آن شَهِ کرب و بلا
مطمئن گردیده ام زهرا مرا دعوت نمود
چون که بوی یاس دارد مجلس از بَدوِ ورود
دعوتم کردی بگیرم آبرو از نام تو
تا بنوشم معرفت از آن طهورا جام تو
آمدم تا آنکه گویم اولین و آخرین
بر وجود و لطف و احسانت هزاران آفرین
آمدم تا مرحمت سازی و بخشی این گناه
ای پناه بی پناهان کرده ام نفسم تباه
من فریب زندگی را خورده ام حَیِّ قدیم
من به نفسم ظلمها کردم کنون گشتم ندیم
عاجزانه از تو می خواهم مگردانی جدا
این حقیر غرق عصیان از جمیع اولیا
من ندارم جز تو معبودی مرا ای تاج سر
من ندارم اسلحه جز گریه ای و چشم تر
عذر بدتر از گناه آورده ام بر درگهت
داده دنیایم فریب و بسته ره از هر جهت
من که می دانم خدا بر من عنایت می کنی
بنده ی گم کرده راهت را هدایت می کنی