این دل شکسته، از هجر رویت
او گشته خسته، آب آبرویت
تو ساقی هستی، من تشنه کامت
تو شاه مردان، من هم غلامت
هذا فِراقٌ، بَینی و بَینُک
آقام ابالفضل
آیم به کویت، با دست خالی
باشد امیدم، مولی الموالی
دل را بدادم، بر دست مولا
گفتم بخر تو، بر حق زهرا
هذا فِراقٌ، بَینی و بَینُک
آقام ابالفضل
من مست مستم، پیمان ببستم
آبی ننوشم، سوی تو دستم
گویم که سقا، من تشنه هستم
ای چاره سازم، بیچاره هستم
هذا فِراقٌ، بَینی و بَینُک
آقام ابالفضل